• وبلاگ : خلوت دلهاي عاشق
  • يادداشت : چرا بنويسم
  • نظرات : 3 خصوصي ، 59 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    خاله ويدا اومدم اينجا يكمي درد دل

    من مي خواستم با دوستام پنجشنبه يعني امروز برم چالوس ناهار بخورم و بيام

    به كوروش گفتم من بين دوستام يه وصله ناجورم چون هم همه دوست پسرهام دوست دختر دارن

    هم دوست دخترهام دوست پسر دارن يعني دوست همون دوست پسرهام

    من تنهام

    كاش توبودي

    اونم گفت حميد رو ببر

    دپرس شده

    ببر يكمي بگردونش

    حالا ديدي چي شد

    يه هفته طول كشيد تا حميد باور كنه

    حالا هم كه باور كرده مي گه 5 شنبه ساعت 1 زنگ مي زنه

    ما اقلا بايد 10 مي رفتيم كه 5/11 تا 12 اونجا باشيم

    سه چهار ساعت بمونيم بعدشم بيايم تهران

    آقا گفته ساعت 1

    دارم از حرص مي تركم

    تا اين خط دو دفتر زنگ مي زنه مي گم خداكنه اون باشه

    منو بگو

    ماشينم سفارش دادم

    ساعت ده مياد دم در تا شب در اختيار

    حالا من چه غلطي بكنم

    آخه اين چه دوستهايي دور و بر كوروش ريخته

    اسيد معده ام هي بر مي گرده تو دهنم

    داره پدرمو در مياره